پخش زنده
دانلود اپلیکیشن اندروید دانلود اپلیکیشن اندروید
English عربي
6469
-
الف
+

بیرنگ: می‎خواهم کار کنم اما شرایط مهیا نیست

بیژن بیرنگ در خصوص مجموعه تلویزیونی «خانه سبز» با آی‎فیلم گفت‎وگو کرد.

«یه خونه میتونه هر جایی باشه، میتونه بالای یه ساختمون بلند باشه، میتونه توی یه کوچه قدیمی باشه، میتونه بزرگ یا حتی کوچیک باشه. میتونه برای هرکس مفهومی داشته باشه...»

اولین تصویری که در ذهن مخاطبان سریال «خانه سبز» شکل میگیرد همین جملات  خودمانی است که با صدای محزون زنده یاد خسروشکیبایی در گوش جان مردم جا خوش کرده...

مجموعهای که با حضور جمعی از هنرمندان صاحب سبک و هدایت بیژن بیرنگ و زنده یاد مسعود رسام شکل گرفت و جزء جدایی ناپذیر خاطرات ما  شد. ما که دلبسته اتفاقات خانواده صباحیها بودیم و باور داشتیم میتوان خانه‎ای به رنگ سبز ساخت و شهری به وسعت آرامش داشت. حالا و بعد از سالها که از تولید این مجموعه میگذرد بار دیگر شاهد بازپخش این مجموعه از شبکه آیفیلم هستیم تا خاطرات گذشته را تازه کنیم.

بیژن بیرنگ، کارگردان و نویسنده قدیمی تلویزیون، خاطرات این مجموعه را به شیرینی روایت میکند. او هنوز از ساخت خانههای سبز جدید ناامید نشده...

بیژن بیرنگ در هر برههای رگ خواب مخاطب را در دست داشته، مثلا دهه 60 با ساخت  مجموعه تلویزیونی «محله برو بیا» و «چاق و لاغر» مخاطب را مجذوب کرد و بعدها با ساخت سریال «همسران» و «خانه سبز»... اساسا این شناخت از مخاطب چطور بدست آمد؟

این روزها خودم هم به این سوال فکر میکنم و معتقدم در متن اجتماع بودن و از نزدیک مشکلات و نیازهای مردم را لمس کردن کمک میکند تا هنرمند بتواند با مخاطبش ارتباط بهتری برقرار کند. نیازهای مردم مهم است، نیاز به این معنی که چه چیزی تماشاگر را قلقلک میدهد؛ به نظرم بحث مهمی وجود دارد و اینکه هر اثر خلاقهای باید واقعبین باشد. اگراین نیازها را پیدا کردیم و توانستیم به مخاطب ارائه کنیم موفق میشویم، آن وقت مردم در مواجهه با نیازهایشان حس احترام پیدا میکنند؛ نه فقط من بلکه همه آنهایی که به نیازهای اصلی مخاطب توجه کردند، احترام و توجه آنها را در آغوش گرفته اند.

کشف نیاز مخاطب درست، اما کارهای فراوانی هم بوده که با همین شعار توسط سازندگان ساخته شد ولی ردپایی در ذهن مخاطب باقی نگداشت جز چند کار محدود مثل همین سریال «همسران» یا «خانه سبز»... پس نیاز مخاطب اینجا چگونه معنا میشود؟

نیاز مساله ساده‌ای نیست و نمیشود به راحتی در موردش صحبت کرد، باید در بین مردم بود و زندگی کرد آن وقت خود به خود خواستههای مخاطب شما در کار نمود و جلوه میکند، اینکه ناگهان بگوییم مردم نیاز دارند بخندند یا گریه کنند و بعد بخواهیم برای مردم سریال بسازیم، کار ماندگار و فاخری بوجود نمیآید چون این نیازها بازاری است، مردمی نیست...  ممکن است کاری هم تولید شود در برههای هم مورد توجه قرار بگیرد اما خیلی زود فراموش میشود چون بر اساس یک نیاز زودگذر ساخته شده اما نیازهایی هست که دایمی و همیشگی است. مدتی است فکر میکنم نیاز جامعه ما این است که در مورد عشق صحبت کنیم، موضوعی که کمتر به آن پرداخته شده حالا به هر دلیلی... اگر به این نیاز که نیاز جامعه است توجه شود میتوان امیدوار بود که مجموعه‌های خوبی تولید شود و مردم هم استقبال کنند. مردم باید عشق را بشناسند، همه مردم، همسران، زنان و مردان باید عشق را بیاموزند؛ به عقیده من یکی از وظایف کارهای نمایشی این است که در مورد عشق و دوست داشتن و ارتباط سالم صحبت کند. معتقدم در جامعه ما خلا روابط انسانی وجود دارد چون رسانهها به این موضوعات خیلی کم میپردازند. سریالها راببینید... حرفی از عشق و دوست داشتن نمیزنند، یکسره صحبت از خیانت و درد وجدایی و... است، تلخی و سیاهی و اینها موضوعات خاص هست، دغدغه همه نیست؛ حرف تازه در عشق است، قصهای که هیچگاه تکراری نمیشود.

موضوعی که البته در مجموعه «خانه سبز» بسیار به آن پرداخته شد...

خیلیها که از نزدیک مرا میشناسند ایراد میگیرند که بیرنگ تو که خانه سبز ساختی چرا خودت آدم سبزی نیستی؟ (با خنده). در جواب این دوستان میگویم خانه سبز یک حقیقت است، نیاز انسان است برای اینکه خانه سبز داشته باشد، مردم سبز داشته باشد و مملکت سبز داشته باشد. سبزی به معنای زندگی، حیات و عشق... اما لزوماً چیزی نیست که بیرنگ در زندگیش داشته! شاید زندگی من مملو از تلخیها و دردها و سختیها باشد اما نیاز جامعه در مفهموم اصلی خانه سبز نهفته است.

روزی که خواستیم خانهای بسازیم که سبز باشد کاملا اتفاقی کار جلو رفت. کاملا... قصد ما این بود که سریال همسران را ادامه دهیم اما شرایط فراهم نشد، بعد خانهای ساختیم که در و دیوارش به رنگ سبز بود، گفتیم حالا اسمش را چه بگذاریم؟ تصمیم بر آن شد که خانه سبز اسم سریال باشد. آنجا طرحی شکل گرفت و حرفهای سبز زده شد برای خود ما هم از اول قابل پیشبینی نبود اما رفته رفته شد خانه سبز... بعدها سرزمین سبز ساخته شد، در رویاهایمان تبدیل شد به دنیای سبز، که سبزی را در خارج از مرزهای ایران بسازیم اما امکانی برای ساختش به وجود نیامد.

سریال «خانه سبز» بسیار دیده شد، آن زمان با آدم‌هایی مواجه نشدید که  که با دیدن خانه سبز نگرششان به زندگی تغییر کرده باشد؟

چرا!!! اتفاقا بسیار زیاد... این همان چیزی بود که که ما را دلگرم کرد. سپاسگزارم از خدا که این اتفاق افتاد. خیلی‌ها گفتند شما یاد دادید که جور دیگری هم میشود دنیا را دید، زندگی کرد و... خستگی ما با  نگاه مردم ازبین رفت و همین باعث شد ما در هر قسمت وارد وادی‌های پیچیده‌تری شویم، در دوره ساخت خانه سبز مردم کاملا همراه ما بودند.

خیلیها معتقدند انتخاب زنده یاد خسرو شکیبایی و بازی برونگرای او خیلی کمک کرد تا کار به اصطلاح در بیاید و دیده شود...

موافقم... وقتی قرار شد این مجموعه را بسازیم با گروهی صحبت کردیم و توافقی حاصل نشد... خانم ملک جهان خزاعی طراح صحنه ما بود گفت من با خسرو شکیبایی صحبت می‌کنم برای بازی در این کار... اول جدی نگرفتیم! خُب آن روزها خسرو سر فیلم «سرزمین خورشید» در جنوب کشور بود، ضمن اینکه باورمان نمیشد... خسرو آن روزها بسیار شناخته شده بود و به قول امروزی‌ها سوپر استار سینمای ما بود، قرار ملاقاتی با ما گذاشت و گفت بازی می‌کنم؛ با ورود او اساساً شکل کار تغییر کرد... مثلا دیدم او امکاناتی را به کار اضافه می‌کند که به آن کمتر توجه شده بود، مثل صدای بسیار زیبایش... با ورود او نریشن به قصه اضافه شد، کسی که داستانهای سبز را روایت میکرد. از آنجایی که خسرو شکیبایی خودش انسان سبزی بود و فهیم و البته حرفهای، کار گرفت. معتقدم مسئولیت در هنر بسیار مهم است و با وجود او خانه سبز به وجود آمد.

خسرو هنرمندی پر از تکنیک و عشق بود، هنرمندی که دیالوگهای شعارگونه را به شعور تبدیل میکرد، جوری بازی میکرد که تماشاگر حس میکرد حرفهای معمولی می‌شنود. این امکان خسرو بود که ما از موضوعات ساده به پیچیده رسیدیم، ما با توانایی خسرو به مسایل فلسفی هم پرداختیم. البته ما هم قدرشناس بودیم... بزرگترین نگرانی من و مسعود رسام که همیشه جایش کنار من خالی و سبز است، این بود که هنرمندی با توانمندی خسرو که از سینما وارد تلویزیون شده حالا که اینقدر متواضعانه و همدلانه کار میکند ما هم به شخصیت حرفهای او لطمه نزنیم، ما معتقد بودیم خسرو سرمایه ملی است. جداً به این اعتقاد داشتیم.  شاید باورش سخت باشد، اما سریال «خانه سبز» 26 قسمت بود و قرار بود همین تعداد هم ساخته شود اما در قسمت 21 کار را بستیم و تمام! از قبل اعلام کردیم که 5 قسمت خوب میسازیم و خداحافظی میکنیم و اینگونه خواستیم سپاسگزار حضور خسرو در این مجموعه باشیم و کاری نکنیم که مثلا با افت این مجموعه به شخصیت حرفهای او صدمهای وارد شود.

به غیر از زندهیاد شکیبایی که هنرمند درجه یکی بود سایر عوامل هم در کار خود موفق بودند، این جمع حرفهای چطور دور هم جمع شد؟

بله، عوامل مجموعه «خانه سبز» خیلی خوب هماهنگ شده بودند، انگار واقعاً یک خانواده بودند. ما وقتی تصمیم گرفتیم سریال «خانه سبز» را بسازیم، ابتدا سراغ بازیگران سریال «همسران» رفتیم که امکان همکاری پیش نیامد، حتی سراغ دیگرانی هم رفتیم که نشد تا اینکه به مرور عوامل خانه سبز گرد هم جمع شدند و برخیهاشان البته بازیگران حرفهای و کارکشتهای بودند اما بازیگران تازه کار و جوان هم بودند که به کمک عوامل و پیشکسوتها به اصطلاح راه افتادند؛ البته این سریال بسیار وامدار خسرو شکیبایی عزیز است، وقتی که قرار شد با مجموعه باشد واقعا همه وجودش را گذاشت و با اینکه آن روزها سوپر استار سینما بود اما در همان شروع کار بحث پول و دستمزدهای آنچنانی را که متاسفانه این روزها مد شده به میان نکشید. بالاتر از همه اینها کمکی بود که به سایر بازیگران میکرد، بارها  شد که ساعتها به همراه برخی بازیگران تازه کار دیالوگها را تمرین میکرد حتی ساعت‌های زیادی با آنها راجع به نقش صحبت میکرد، معتقد بود اگر نقش مقابل خوب اجرا شود بازی او هم به چشم میآید. من و مسعود رسام از خسرو آموختیم و هنوز هم مدیون نگاه او به کار و حرفه هستم.

حالا و در سال 1395 با همه مشکلات اَبَر شهری مثل تهران وهمه گرفتاریهایی که گریبان ما را گرفته باز هم میتوان خانه سبزی بنا کرد؟

خانه سبز نیاز همیشگی مردم است، حتما ما در سال 95 هم به خانه سبز احتیاج داریم، با بچههای دیروز که متولد دهه 70 و دهه 80 هستند و حالا جوانان آیندهساز این مملکت هستند... اتفاقا آنها مخاطبان پیچیدهای هم هستند. حتما راهی وجود دارد تا حرفهای سبز را برای مخاطب امروز بسازیم... ولی اما و اگرهایی وجود دارد. البته بعد از فوت دوستم مسعود رسام از من خواستند که باز هم خانه سبز بسازم؛ من همیشه گفتم میشود خانه سبز بسازیم به شرطی که امکاناتش باشد... گفتند مثلا چه امکاناتی میخواهی و من هم گفتم اول اینکه یک آقای شکیبایی میخواهم!

حالا مثل سابق نیست و همه چیز تفاوت کرده، مسایل اقتصادی و مالی گریبان تلویزیون را گرفته. پیدا شدن سر و کله اسپانسرها، تحمیلی به گردن هنرمندان است. حضور آنها همه چیز را مصنوعی و سفارشی کرده... حالا هنرمند ما باید تابع آنها باشد، استقلالی که در سال 75 برای ساخت سریال خانه سبز داشتیم الان نداریم. اگر شرایط مهیا شود و بتوانیم مخاطب امروز را بشناسیم و زبان همراهی و همدلی با او را درک کنیم شاید بشود کاری کرد... شناخت جوان دهه 70 کار سادهای نیست و شاید از حوصله و صبر امروز سازمان خارج باشد. به این هم دقت کنیم که زمانی مخاطب دو انتخاب بیشتر نداشت شبکه یک یا دو... او مجبور بود ما را انتخاب کند اما حالا مخاطب با دریایی مواجه شده و جذب کردن او کار سادهای نیست، کاش همه به این درک برسیم.

با این حرفها معلوم میشود بیژن بیرنگ هنوز حرفهای زیادی برای مخاطب دارد، چرا حالا او با کوله باری از تجربههای درخشان کمتر کار میکند و مثل گذشتهها نیست؟

اتفاقاً این سوال خودم هم هست (باخنده) از خود میپرسم چه شده بیرنگ؟ پیر شدی یا آلزایمر گرفتهای، شاید بی انگیزه شدهای؟ پس این همه تجربه چه میشود؟ بعد به خودم میگویم نه! من هنوز خیلی توانایی دارم، چرا امثال من کم کار میکنند؟ اگر در بخش خصوصی بودیم این تجربیات رها نمیشد... من کلی ایده دارم مثل ساخت بابا لنگ دراز که ورژن جدید سریال همسران است برای نسل امروز... به راحتی به من میگویند پول نداریم، شرایط به گونهای نیست که آرام و بی دغدغه مالی بتوان کار کرد... عجله، کارها را ازکیفیت دور کرده و دیگر نمیشود یک قسمت یک قسمت کار بسازیم، به یکباره میگویند 26 قسمت کار بیاور! خُب اگه اشتباه پیش رفتیم چه؟

این مشکلات باعث شده من و امثال من کار نکنند. ما آرزوی کار کردن داریم، مسایل مالی همه مشکل ما نیست، چون تلویزیون محل درآمد ما نبوده و نیست. الان که دارم خوب فکر میکنم میبینم از سال 80 به این طرف کار خاصی نداشتم، چرا؟ روزی نیست که مردم از من نپرسند چرا خانه سبز نمیسازی؟ چرا همسران که از آیفیلم پخش میشود ادامه پیدا نکرد؟ من جوابی ندارم که به مردم بدهم، همهاش یه مشت حرفهای تکراری تحویل‌شان میدهم، نمیدانم، نشد، شرایط مهیا نیست...

این کم کاری و البته احتیاط به علت چند تجربه ناخوشایند که برای ساخت در شبکه نمایش خانگی داشتید نیست؟

چه بگویم؟! تجربه ناخوشایند زمانی است که کاری متعلق به تلویزیون است اما تو مجبوری در شبکه نمایش خانگی آن رابسازی و این شروع مشکلات است. من نمیتوانم در هر شرایطی کار کنم. صادقانه باید بگویم به هرحال پروژه‌های ناکام هم تاثیر مخرب خود را دارد. راست میگویید... با همه توان و انرژی محتاط شدم چون هیچ کسی شرایط کاری درست را درک نمیکند، من محتاط شدهام چون نمیشود چشم بسته وارد کار شد.

*مصاحبه‌کننده: غزل نهانی برای وبسایت آی‌فیلم (بهمن 1395)

نظر شما
ارسال نظر
آرزو

منم موافقم یک سریالی مانند همسران و خانه سبز در تلویزیون ما کم است ..

سیما

منمموافقم وجود اسپانسرها خیلی به تلویزیون ما آسیب رسانده... منم زیاد این سریال‌های اسپانسری را دوست ندارم

احسان

لطفا آقای بیرنگ بازم سریال های خب بسازید تا باز هم فقط تلویزوین را به عشق سریالهای شما باز کنیم

مائده

سریال های اخرتون زیاد جالب نبود ... من فقط خانه سبز و همسران ایشان را دوست دارم

میلاد اکبری

خانه سبز و همسران ایشان فوق العاده بود